دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزا گمان مدار که هست کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد
ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تندباد حوادث ز وبلاگ شخصی عذرا مجیبی...
ما را در سایت وبلاگ شخصی عذرا مجیبی دنبال می کنید
برچسب : یزدیدلت, نویسنده : aozra-mojibi7 بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 17:05